منشی مدیر
دل نوشته های من
روزها از پی هم میگذرد پروردگارمان را فراموش نکنیم

فصل پنجم
قسمت دوم
- می تونم یه سوال ازتون بپرسم؟
- بپرسید..
- یه کم خصوصیه اشکالی که نداره؟؟
- به نظر من پرسیدن هیچ سوالی اشکالی نداره مخاطب اگر نخواست می تونه جواب سوال رو نده.
درحالیکه به خیابان خیره شده بود گفت: ولی شما لطف کنید جواب سوالام روبدید
- پس چندتا سواله نه یکی!
- سوال که زیاده ولی امروز به سه چهارتاشون جواب بدید کافیه.
- باشه شروع کنیم
- فکر نمیکنید بایست هدیه اون اقا رو با خودتون میاوردید یا واضحتر بگم برای چی اونو برنداشتید؟
- خب چون لازم نبود با خودم بیارمش . سوال بعدی؟
- شما قصد دارید با ایشون ازدواج کنید؟
- نه چطور همچین فکری کردید؟
- پس چرا اون هدیه رو ازش قبول کردید شما میدونید وقتی یه دختر از یه مرد گل قبول کنه با توجه به این که اون مرد ازش خواستگاری کرده باشه چه معنی میده.( چه جالب.. نمی دونستم)
- قبل از اینکه جواب سوالتون رو بدم یه سوال دارم. شما اون کاغذ رو خوندید. درست میگم؟
- بله اما عمدی نبود. شما کاغذ رو روی میز من جا گذاشتید ولی من نمی دونستم این همون کاغذیه که روز قبل از اون اقا گرفتید. فکر کردم مربوط به شرکته. خط اول رو که خوندم فهمیدم همون کاغذه و دیگه کنجکاوی بهم اجازه ندادبقیه اش رو نخونم. می دونم کارم دوراز ادب بوده ولی منم مثل شما کنجکاو شده بودم. حالا دیگه نمی دونم شمام تا حالا نامه کسی رو خوندید یا نه. به هر حال ازتون معذرت میخوام. حالا که جواب سوالتون رو گرفتید جواب سوال منو بدید.
- اون اقا قصد نداره با من ازدواج کنه و اون نامه مال دختر مورد علاقه اش بود که به من داد تا به اون برسونم و اون جعبه گل به خاطر جواب مثبت دختر به پیشنهادش بود.
- خیلی کنجکاو شدم بدونم اون دختر کیه؟
- کنجکاوید یا میخواید مطمئن شید من راست میگم؟
- از خداکه پنهون نیست از شما چه پنهون.. هردوش
از اینکه اینقدر راحت اعتراف میکرد خنده ام گرفت و گفتم: الناز..در حالیکه متعجب شده بود گفت: خانم گلچین؟!
- بله درست شنیدید.
- پس یعنی دیگه جواب قطعی رو داد؟
- با اجازه شما بله
- حیف شد دختر خیلی خوبی بود.
با تعجب نگاهش کردم.یعنی اون الناز رو میخواسته ولی فرصت نکرده ازش خواستگاری کنه؟ و با تاسف گفتم: خب الناز سه ساله که توی شرکت شما بوده نمی تونستید یه طوری بهش بفهمونید که بهش علاقه دارید؟ این همه سستی و اهمال کفر ادمو بالا میاره.
- فکر می کنم سوتفاهم شده. یکی از دوستان بهش علاقه مند بود. واقعا براش متاسف شدم.شما چطور؟
- اگر اون اقا به الناز علاقه مند بود میبایست به هر طریقی به الناز میفهموند که دوستش داره وقتی بیخودی این همه صبر کرده معلوم میشه ادم بی عرضه و بی خاصیتی بوده و منم برای همچین ادمی هیچوقت متاسف نمی شم.
- خب فکر میکرد الناز ( الناز چیه؟؟ خانم گلچین بی ادب) بهش جواب منفی میده برای همین این دست و اون دست میکرد.
- این دیگه عذر بدتر از گناهه دیگه مردی که ندونه دختر مورد علاقه اش بهش جواب مثبت میده یا منفی نوبره!
- مگه مردا علم غیب دارند که بدونن دخترا بهشون جواب مثبت میدن یا منفی؟
- علم غیب ندارن ولی یه ذره احساس و شعور که دارن.
- شما چون خودتون دخترید الان دارید خیلی تند میرید. مطمئنم اگر مرد بودید این قدر برای غرور خودتون ارزش قائل بودید که فی الفور از دختر موردعلاقتون خواستگاری نکنید.
- غرور... من مطمئنم اگرم مرد بودم و از دختری خوشم می اومد قبل از اینکه با بی عرضه بازی از دستش بدم به خواستگاریش میرفتم اگر جوابش مثبت بود که به ارزوم میرسم و اگرم منفی بود بیخودی عمرم رو پا تلف نمی کردم. فرض کنید که من باهاش اشنا شدم و براش هر کاری کردم وبعد از سه چهار سال که ازش خواستگاری میکردم اون میگفت نه نمی تونم به تو به چشم شوهر نگاه کنم و تو رو به عنوان دوست دوست دارم.... پس وقتی از اون اول ازش خواستگاری کنم بی خودی سه چهار سال از عمرم رو پای یه عشق دوستانه هدر نمیدم.
- ولی مردا معتقدن که با حمایت از دختر مورد علاقشون ، اون دختر رو به خودشون علاقه مند میکنند.
- علاقه ای که با کمک و حمایت و پول به دست بیاد ذره ای ارزش نداره( ایول باهات موافقم) وقتی کمک و حمایت مادی و معنوی قطع بشه رشته محبت هم قطع میشه. پس دوباره این جا این پسره اس که سرش بی کلاه میمونه.
- من تا حالا از هیچ دختری این حرفایی که شما گفتید رو نشنیدم می دونید شما به نظر من دختر خیلی عجیبی هستید. حرفا و حرکاتتون برای من تازه اس فکر میکنم....
- فکر میکنید چی؟ پس چرا ساکت شدید؟
- ببینید من یه ادمی ام که از اظهار نظر دیگران درمورد خودم ناراحت نمیشم و انتظار دارم مخاطب ام از حرفام چه درست و چه غلط ناراحت نشه. حالا اگر من و شما بخوایم باهم حرف بزنیم و شما مدام از حرفا و نظرات من ناراحت شید که دیگه نمی تونیم با هم حرف بزنیم و البته با توجه به اینکه شما خودتون خیلی راحت با مخاطب برخورد میکنید پس نباید از حرفای دیگران ناراحت شید درست نمی گم؟
-بله درسته.ولی شما تا حالا باید فهمیده باشید که من با شنیدن حرفای دیگران درمورد خودم مثل بقیه دخترا عصبانی نمیشم.
- اینو فهمیدم.ولی جنگ اول به از صلح اخر. حالا راحت تر میتونم حرف بزنم. مثلا من فکر میکنم که شما اصلا نیازی به این شغل ندارید. این طور نیست؟
- برعکس من به شدت به این شغل نیاز دارم.
- حتما برای خرید کیف و لباس و کفش به پولش نیاز دارید.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:رمان , :: 23:58 :: نويسنده : شیدا

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل نوشته های من و آدرس takta.1369.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 12
بازدید ماه : 151
بازدید کل : 5396
تعداد مطالب : 133
تعداد نظرات : 47
تعداد آنلاین : 1